امروز از اون روزهاست که نمی دونم چرا خوشحالم البته نه اینکه خیلی ندونم چرا...خلاصه خوشحالم دیگه. من چقدر خوشحالم؟ همه چی آرومه.
- سینا هر وقت زنگ می زد می گفت: عمه! حیف ایران نیستم چون همش چتر بودم خونتون. بلاخره چتر آقای چترباز ـ نایب بر حق داداشی و تنها وارث خاندان حاج آقا منادی ـ دیروز بر سر ما وا شد پس تا یکماه مهمون دارم.قیافه خاطره و بچه ها وقتی سینا رو دیدند دیدن داشت چون اونها نمی دونستم سینا داره میاد ( خیلی خوب نیست آدم رازدار خونواده اش باشه چون اومدن داداشی و سینا* رو فقط من می دونستم خیلی ذوق نکردم) حسابی جیغ و داد راه انداختن.
- بابا دم دولت گرم نمی دونستم این قدر برام کلاس می ذاره و 3 آذر روز تولدمو تعطیل می کنه یه تبریک ساده هم بسنده می کرد.حالا نمی دونم گرد و خاک قدوم یه نفر چقدر می تونه توی آلودگی هوا تاثیر بذاره؟
- صبح منظره خونه خیلی دیدنی بود چه صفایی داره همیشه نفس خونه آدم گرم باشه تقریبا تموم خونه بجز آشپزخونه بهم ریخته بود. حاج خانم مادر توی اتاق کامپیوتر مابین چمدونها و وسایل سینا خوابیده بود. فاطمه ـ خاله سینا ـ روی تخت توی اتاق خواب مدهوش شده بود. توی هال هم محمد حسین در حالیکه رمون ـ خرس دوست داشتنی محمد حسین ـ بغلش بود خوابیده بود و سرش هم گذاشته بود روی بالشت سینا. سینا که هنوز از راه نرسیده رفته بود هئیت و نصفه شب اومده بود خونه با شلوار لی و جوراب خوابیده بود.
- دانشکده عجب از عجبات دیروز تلفن کرد و رسما برای جشن امروز من و همکارمو دعوت کرد thanks a lot my faculty
- فامیل امسال به معنای واقعی مفهوم همت مضاعف، سال مضاعفو نشون جهانیان دادند. سه تا عقد توی عید غدیر.دختر دایی، دختر خاله و پسر عمو. ( ان شاالله قسمت همه مشتاقین آمپر چسبونده...
- ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- *حالا یکبار توی عمرم خواستم کمونه کنم اونوری، حالا اینقدر خودشون میان که دیگه نتونم برم. من که میرم فقط نمی دونم کفگیرم از ته دیگ کی دل میکنه.